گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

همیشه یار تو

بلندی موی سیاهت شب یلداست

اشکای تو به پاکی آب چشمه هاست

سپیدی سینه ی تو برف زمستون

چشمای آبی تو مثل یه دریاست


من از شروع شب در انتظار تو

تو یار غیر و من همیشه یار تو

بیرون داره میاد شب از تو خونه ها

تو خورشید منی ، تو هم بیرون بیا...


+ عشق هم چیز قشنگیه ...  اما آدم باید خود عشق باشه ٬ تا اینکه بخواد عشق به خرج بده . یا که آدم باید خود محبت باشه تا اینکه بخواد محبت به خرج بده ! کلی آهنگ دارم که باهاشون عاشق می شم اما آهنگام مخاطبی نداره بی خیال مخاطبم پیدا می کنه
+ در رویاهام خودم رو می بینم که مهد کودک دارم و دفتر کارم تو همون مهد کودکمه !!! خوب رویامه دیگه چی کار دارین اصلا

سه گانه ی دوست داشتن - قسمت اول

اونها دو نفر بودن که سر سفره نشسته بودن و داشتن باهم کوکو می خوردن . اولی کوکو می خورد چون کوکو خوردنو دوست داشت . دومی کوکو می خورد چون گرسنه اش بود . و هر دو به به و چه چه اون کوکو رو می گفتن . حینی که داشتن کوکو می خوردن ، سومی از راه رسید و یه دیس چلوکباب سر سفره گذاشت .
دومی کوکو خوردنو کنار گذاشت و با ولع شروع به خوردن چلوکباب کرد . از اینکه داشت چلوکباب می خورد و دیگه مجبور نبود کوکو بخوره خیلی خوشحال بود .
اما اولی به کوکو خوردن خودش ادامه داد و به چلوکباب اعتنایی نکرد . اگه اولی هم می خواست چلوکباب بخوره می تونست اما خودش نخواست . به خاطر اینکه اون دوست داشت کوکو بخوره نه چلوکباب .
اما دومی از روی گرسنگی داشت کوکو می خورد . اون نیاز داشت که گرسنگی اش به طریقی برطرف بشه . با کوکو ، یا غذایی بهتر . و اگه چلوکباب بود که چه بهتر . به هر حال ، برای شکم گرسنه بیشتر رفع گرسنگی مهمه تا کیفیت غذا . اما اولی گرسنه نبود . فقط دوست داشت که کوکو بخوره . همین .

و دوستی که از روی نیاز باشه عین همینه ... آدما اومدن که نیازشون رو برطرف کنن و برن . نیومدن که از روی دوست داشتن کاری انجام بدن . و جالب اینجاست که هر کس اومده نیاز خودشو برطرف کنه و بره ...

+ و هر دو به به و چه چه اون کوکو رو می گفتن ...

پایان شب سیه سپید است

داشتم با یکی از رفقا چت می کردم ، خیلی آیکون خنده و خوشحالی تو نوشته های من وجود داشت . بعد این رفیقم گفتش که بابا اینهمه وضع خرابه ( منظورش حوادث اخیر کشور بود ) و همه نا امیدن . تو چرا عین خیالت نیس ؟
راستش من نه اینکه عین خیالم نباشه . اما یه چیزی درون قلبم ندا می ده که این رژیم و تشکل افتاده تو سرازیری زوال . درسته که الان وضع رو به راه نیست اما به قوانین طبیعت و هوشمندی طبیعت ایمان دارم . به اینکه می دونم دست انتقام طبیعت با کسی شوخی نداره ...

"گیرم که خلق را به فریبت فریفتی ، با دست انتقام طبیعت چه می کنی ؟"

واسه همینه که معتقدم الان تاریک ترین لحظه های این شب سیاهه که بعد از اون روشنایی دلنوازی میاد ... واسه همینه که خداروشکر می کنم که تو این زمان دارم زندگی می کنم . چون شاهد این تغییرات خواهم بود !
درضمن ، اگر راهی رو بری که دیگران رفتن به همون نتیجه می رسی که دیگران رسیدن . آقای شاه همه ی تکیه اش به نیروی نظامی و ساواکش بود . این آقا هم همه تکیه اش به بسیجش و وزارت اطلاعاتشه . این خط ، اینم نشون ، که شاهد یک فروپاشی خواهیم بود !

شاد باشید دوستان گل من !