گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

my holy

توحید این نیست که خدا یکی است . توحید یعنی که همه ی خوبیها فقط یک چیز است و آن خداست .
مقدس فقط یک چیز است و آن خداست . بقیه چیزهایی که مقدس می خوانیم تقدس خود را از او گرفته اند .
مثل تر شدن یک قطعه چمن از آب سرچشمه . اون چمن تر شده اما منبع تر شدنش سرچشمه است . و سرچشمه هرگز خشک نمی شه . اما چمن دیر یا زود می خشکه . مگر اینکه دوباره با آب سرچشمه تر بشه.
همینطور زیبایی . سرچشمه ی زیبایی اوست ، هر چیز دیگری که زیبا می بینیم تنها چیزی است که از سرچشمه ی زیبایی تر شده .
یعنی ! هر زیبایی روزی از بین می ره اما اوست که خود سرچشمه و اصل زیبایی است و همیشه جاودان .

پس ، به عشق تو و برای تو ، تنها مقدس من
my holy
my love
تنها مقدس من
تنها عشق من

به دنبال محمل چنان زار و گریان
که از گریه ام ناقه در گل نشیند ...

مرنجان دلم را


مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیـند


+ برخی آدم ها هستن که وقتی دلشون رنجیده می شه بی سر و صدا و در سکوت مرغ دلشون رو پرواز می دن و می رن . باید خیلی مواظب رفتارمون با آدم ها باشیم ... برخی از آدم ها خیلی دلشون براشون عزیزه ... مهم این نیست که اون آدم با ما باشه ، مهم اینه که مرغ دلش روی بام ما نشسته باشه ... ممکنه کسی با ما باشه اما مرغ دلش همچنان توی آسمون ها به دنبال بامی برای نشستن باشه ... تو تنها عزیزی هستی که هرگز چنگ به دل آدم نمی کشی ... جان لیلی ... تو خودت دل رو آفریدی ، جان لیلی ... تو تنها عزیزی هستی که هرگز چنگ به دل آدم نمی کشی ... تو تنها عزیزی هستی که هرگز چنگ به دل آدم نمی کشی ... جان لیلی ... اگه حتی مرغ دل من از خستگی پرواز تو آسمونها تلف بشه باز هم به بوم کسی جز تو نمی نشینه ...  می دونم بام تو دست نیافتنیه ... می دونم که بام تو اونقدر بالاست که مرغ دل من توان رسیدن بهش رو نداره ... اما بازم مرغ دلم رو پرواز می دم ... خوش آن دل که اندر ره تو جان دهد ...

گل سرخ

من جلوه ی هستی را در نیمه ی چشمانت دیدم
تورا در خلوت شب هایم فریاد کردم
صبورانه سوختم و ساختم
با منی ؟ با من بمان ... تا سرود عشقم را با عشق
بســـــــــــــــــــــــــــــــــــــازم ...

----

نتونستم نتونستم ... قد رعتاتو ببینم
آخه چشمی که پر آبه فرصت دیدن نداره

نتونستم گل سرخی واست از باعچه بچینم
آخه دستی که بلرزه جرات چیدن نداره ...

ترس دیدن یا شنیدن که می خواست بده به بادم
سایه ای بود سرد و سنگین رو یه ذره اعتمادم

چه شبایی تو اتاقم واسه تو نامه نوشتم
جای تو نامه رو خوندم ، آخر از نامه گذشتم ...
----

از همون روز که تو رفتی بی تو اما با تو بودم
یاد تو چون خون رگهام جاری بوده تو وجودم
از همون روز که تو رفتی ...

غافل از اینکه تو قلب مهربونت جایی داشتم
اگه زود تر می دونستم ، دست رو دستام نمی ذاشتم
اگه زود تر می دونستم ...

اگه روزی روزگاری
بشه باز تورو ببینم
وحشت از دنیا ندارم
که گل سرخ رو بچینم

اگه روزی روزگاری
بشه باز تورو ببینم
گل سرخی نمی مونه
که نخوام برات بچینم ...


گهگاهی که احساس می کنم نیستی زندگی برام بی معنا می شه ... چیزی که همیشه ازش می ترسم نبودن توست ... اونا می گن که از تو باید ترسید ، اما وقتی که تو در زندگیم هستی من هیچ ترسی از هیچی ندارم ... تو خودت مایه عشق و آرامش منی ...  تو تنها تکیه گاه منی ... چطوری می تونم از تو بترسم ؟ من از نبودن تو می ترسم ... جان لیلی ... جان لیلی ... جان لیلی ... همیشه باش تا زندگی منم معنا داشته باشه ... هیچوقت تنهام نذار ... جان لیلی ... جان لیلی ... جان لیلی ...