و ما در یک مشکل گیر کردیم . فشار زیادی برای حل مشکل به ما می اومد . ظاهراْ هیچ متخصصی نبود که در حل مشکل به ما کمک کنه و یا به ما مشاوره بده .
خداوند در آنجا حضور داشت و ما صدایش زدیم . او به ما توجه کرد و با لبخندی پدرانه و مهربان به ما گفت : " بایستید کنار پسرا . خودم حلش می کنم ! "
و خودش به حل مشکل ما پرداخت ...
پیشکش به خاک پایت جان لیلی ... هیچ چیزی بدون خون زنده نیست ... دلی هم که درش خون نباشه زنده نیست ... دل من زنده است ، تقدیم به تو ... رنگ آمیزی به رنگ قرمز ... قرمز خون دلی ... عشق من ... عشق من ... عشق من ...
سلام ای تنهایی ، دوست همیشگی ام
در تاریکی منتظری تا بیایم
آمده ام تا با تو یار شوم
امشب هم مهمان مهمانی ات شوم
ای کاش که مثل پرده ای ابریشمی
مرا در آغوش گیری و زمزمه کنی
ترانه های خواب جاودانه را
ترانه های خواب جاودانه را
من با تو به سکوت حرف می زنم
تو با من در تاریکی نجوا می کنی
ای کاش که هرگز مرا رها نکنی
همیشه مرا صدا کنی و به آغوش گیری
چه شود جان ، فکنی بر من مسکین نگهی
تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی
روی خویش از عاشقان جانا مکن هرگز نهان
نور ماه از آسمان تابد بر اطراف جهان
به دست تو تیر جفاست ای صنم
نشانه ی تیر تو کیست ، آن منم ...
آن منم ... آن منم ... آن منم ...