گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

2re ham bashim

اگه به کسی نیاز داری که پیشت باشه
اگه آغوشی نیاز داری که بهش تکیه بدی
تو تنها نیستی
تو تنها نیستی
همه همینو می خوان
همه به یه کسی نیاز دارن
اما هیچوقت هیچکس نیست
اما هیچوقت هیچکس نیست
اما هیچوقت هیچکس نیست


+ در کل ، هر کسی اگه فقط از خودش انتظار داشته باشه همیشه پیشرفت و رو به جلو رفتن پدید میاد . انتظار از دیگران همیشه باعث رکود و اعصاب خوردی می شه .


+ چهارشنبه مسعود بهم زنگولیده بود که پنجشنبه برم پیشش ، یه پروژه برداشته بود می گفت می خواد یه جاهاییش رو تغییر بده ولی نمی خواد خیلی تو دیتابیس تغییر اعمال کنه . منم رفتم پیشش ، مسعود رفت پایین و برگرده که یکی چشمامو با دست گرفت :

- اگه گفتی من کیم ؟!

- (صورتش رو لمس کردم و دست بردم توی موهاش ) : ریش و سیبیل که نداری ، موهاتم فرفرییییه . فکر کنم اول اسمت میتراس !

- سلللللللام

- .... .... .... .....


هیچوقت اینطوری غافلگیر نشده بودم

من و شهرام

من و شهرام وقتی با هم هستیم اصولاً هیچ چیز در دنیا جدی نیست و می شه گفت که انقدر می خندیم که خنده دونیمون آسیب می بینه . تصویری که در زیر مشاهده می کنید ، تصویر من و شهرام در حال بالا رفتن از کولکچاله . توضیحات رو بعد از مشاهده بهتون می دم :



توضیحات : تی شرت سفیده منم - شلوار آبیه شهرامه . این عکس در حال بالا رفتن از کوه گرفته شده

افسانه ی طرقه

طرقه یه پرنده است که روزی عاشق خورشید می شه و می خواد که به طرفش پرواز کنه و خورشید رو ببوسه . او نمی دونسته که چطور باید این کارو کرد و شروع می کنه به پرس و جو و به این می رسه که برای رسیدن به خورشید باید هزار تا اسم از اسمای خداوند رو بدونه و مادامی که پرواز می کنه این اسامی رو بگه تا تعادلش حفظ بشه .

اون شروع به پرواز می کنه و بالا می ره . بالا ، بالا و بالاتر ... نزدیک خورشید می شه و تعادلش کم کم به هم می خوره . میاد هزارمین اسم خداوند رو به زبون بیاره و به عشقش ، خورشید ، برسه و اون رو ببوسه اما اسم هزارم از یادش می ره ... توی لحظه های آخر فقط یک چیز به ذهنش میاد ، یه تصمیم ، که آیا برگردم یا که ادامه بدم ... دلش بر عقلش غلبه می کنه و راهش رو ادامه می ده اما اسم هزارم یادش رفته بوده و در نهایت تعادلش به هم می خوره و گرمای خورشید اون رو جزغاله می کنه و او می سوزه و فنا می شه ... عشق واقعی هرگز رسیدنی نداره ... در عشق واقعی باید فنا شد ... جان لیلی خوشا فنا شدن در تو