همه توی محوطه خوشحال از اینکه قرار دفترچه مرخصی هاشونو بگیرن . انگار که فکر و ذکر همه شده بود این چند روزی که توی پادگان اند . یا خوشحال از اینکه دارن می رن مرخصی یا ناراحت از اینکه نوبت نگهبانی شون بود و نمی تونستن برن .
به حسین هم بالاخره مرخصی دادن ... حسین صمیمی ترین همخدمتی منه . چقدر الکی بهش گیر دادن . هفته ی پیش هم به ناحق پنجشنبه و جمعه تو پادگان بازداشتش کردن و نذاشتن بره خونه . این موضوع خیلی درد داشت ... برای من که رفیقش بودم چه برسه به اون که بیخود و بی جهت و به ناحق آخر هفته بازداشت شده بود ... اون هفته نوبت نگهبانی من بود و تونستم به عنوان رفیقش پیشش بمونم . اما امروز بالاخره حسین هم داشت می رفت خونه ...
نه خوشحالی مرخصی ، نه ناراحتی از پامال شدن حق رفیقم ، هیچکدوم واسه من مهم نبود ... چند روزیه که دلم برای تو تنگ شده ... مهم نیست که من کجام ... مهم نیست که تو کجایی ... دل تنگه و هیچ کار نمی شه کرد ...
بعد نماز چراغ ها خاموش می شه و شعر آغاسی رو پخش می کنن ...
"دوش مرا حال خوشی دست داد . به خوبا سر می زنی آقاجون (گریه)" ...
دل به یاد تو می افته و عشق تو ... قطره های اشکی که از چشم آدم میاد و صدای بلند آغاسی که تو مسجد طنین می اندازه ... هیچ چیز برای آدم مهم نیست ... دل بهونه می گیره و تو هر چقدر هم که "مرد" باشی دل تو رو با خودش می بره ...
رویا هامونو به یاد بیار ... فقط من و تو خواهیم بود ... بی هیچ لحظه ای برای جدا بودن از آغوش ...
رفیق من ، سنگ صبور غم هام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام ...
+ تو می دونستی که کجا باید تورو پیدا کرد ... تویی که عاشقاتو می کشونی به اونجایی که هستی ... عقلم خوشحال از اینکه تورو پیدا کرده ... دلم گریون از تو ... فقط تو ... فقط تو ... فقط تو ...
به کی بگم تو ماهی رو آسمون خونه
به کی بگم از عشق تو شدم دیوونه
با کی باشم وقتی می خوام فقط تو باشی؟
مرهم شب های سیام فقط تو باشی
بارون شدیدی می اومد و کودک چهار ساله گریه می کرد
بارون خیلی شدید می اومد و او ترسیده بود
پشت در خونه گیر کرده بود و هیچکس خونه نبود تا در رو به روش باز کنه
او گریه می کرد ...
تو زندگی چیزایی هست که تو هیچوقت نمی تونی با عقل خودت بهش پی ببری . مسائل اتفاق می افتن بدون اینکه تو دستی درش داشته باشی . اوست که تصمیم می گیره کی بمیره و کی زنده بمونه . حتی اگه تنها تصمیم ما برای زندگی کردن رفتن تو یک راه باشه ، بدون داشتن حق انتخابی دیگر ، ما ادامه خواهیم داد ...
+ این مطلب رو ویرایش کردم ، چون در مورد خودم و عزیز دیگری بود که اون عزیز نخواست مطلب اینجا باشه .