و ما در یک مشکل گیر کردیم . فشار زیادی برای حل مشکل به ما می اومد . ظاهراْ هیچ متخصصی نبود که در حل مشکل به ما کمک کنه و یا به ما مشاوره بده .
خداوند در آنجا حضور داشت و ما صدایش زدیم . او به ما توجه کرد و با لبخندی پدرانه و مهربان به ما گفت : " بایستید کنار پسرا . خودم حلش می کنم ! "
و خودش به حل مشکل ما پرداخت ...
پیشکش به خاک پایت جان لیلی ... هیچ چیزی بدون خون زنده نیست ... دلی هم که درش خون نباشه زنده نیست ... دل من زنده است ، تقدیم به تو ... رنگ آمیزی به رنگ قرمز ... قرمز خون دلی ... عشق من ... عشق من ... عشق من ...