گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

گرگ

مرد را دردی اگر باشد خوش است - درد بی دردی علاجش آتش است

خوشحال و گریون

همه توی محوطه خوشحال از اینکه قرار دفترچه مرخصی هاشونو بگیرن . انگار که فکر و ذکر همه شده بود این چند روزی که توی پادگان اند . یا خوشحال از اینکه دارن می رن مرخصی یا ناراحت از اینکه نوبت نگهبانی شون بود و نمی تونستن برن .


به حسین هم بالاخره مرخصی دادن ... حسین صمیمی ترین همخدمتی منه . چقدر الکی بهش گیر دادن . هفته ی پیش هم به ناحق پنجشنبه و جمعه تو پادگان بازداشتش کردن و نذاشتن بره خونه . این موضوع خیلی درد داشت ... برای من که رفیقش بودم چه برسه به اون که بیخود و بی جهت و به ناحق آخر هفته بازداشت شده بود ... اون هفته نوبت نگهبانی من بود و تونستم به عنوان رفیقش پیشش بمونم . اما امروز بالاخره حسین هم داشت می رفت خونه ...


نه خوشحالی مرخصی ، نه ناراحتی از پامال شدن حق رفیقم ، هیچکدوم واسه من مهم نبود ... چند روزیه که دلم برای تو تنگ شده ... مهم نیست که من کجام ... مهم نیست که تو کجایی ... دل تنگه و هیچ کار نمی شه کرد ...


بعد نماز چراغ ها خاموش می شه و شعر آغاسی رو پخش می کنن ...


"دوش مرا حال خوشی دست داد . به خوبا سر می زنی آقاجون (گریه)" ...


دل به یاد تو می افته و عشق تو ... قطره های اشکی که از چشم آدم میاد و صدای بلند آغاسی که تو مسجد طنین می اندازه ... هیچ چیز برای آدم مهم نیست ... دل بهونه می گیره و تو هر چقدر هم که "مرد" باشی دل تو رو با خودش می بره ...


رویا هامونو به یاد بیار ... فقط من و تو خواهیم بود ... بی هیچ لحظه ای برای جدا بودن از آغوش ...


رفیق من ،‌ سنگ صبور غم هام

به دیدنم بیا که خیلی تنهام ...


+ تو می دونستی که کجا باید تورو پیدا کرد ... تویی که عاشقاتو می کشونی به اونجایی که هستی ... عقلم خوشحال از اینکه تورو پیدا کرده ... دلم گریون از تو ... فقط تو ... فقط تو ... فقط تو ...